برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 24
در خونه رو بستم و کاسه به دست برگشتم توی خونه. چادر رو از سرم کنم و انداختم روی میز. دیدم برق اتاق ـش روشنه. رفتم تا خاموش کنم. در رو باز که کردم، دیدن اتاق خالی اش، دلم رو یکهو آشوب کرد. رفتنش هیچوقت عادی نشده، دوازده ساله. الان پشت میز غذاخوری نشستم، زانو غم بغل گرفتم و کاسه ماست جلومه، با یک دست پلاک دونه برفی که پارسال تولدم بهم هدیه داده رو لمس میکنم و با دست دیگه ام قاشق رو دارم؛ اما نمیدونم دارم ماست میخورم یا اشکهام رو. داداش من ...
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 13
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 25
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 41
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 32
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 29
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 52
وقتی چیز سنگینی رو بلند میکنم ریشهی موهام درد میگیره، درد معمولی هم نه! مثل اینکه بهشون برق وصل کرده باشند. وقتی میخندم و به قهقهه تبدیل میشه، کمرم درد میگیره، دقیقا حس میکنم که ماهیچههای بین دندهای ام درد میگیره، درد معمولی هم نه! از شدت درد نفسم بالا نمیاد. وقتهایی که عصبی ام، کل دست راستم درد میگیره، درد معمولی هم نه! درست مسیر عصبی که درد میکنه رو میتونم دنبال کنم.
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 47
برچسب : نویسنده : 2beatrice0 بازدید : 21